سربازم

ساخت وبلاگ

اولین غم سال

(19.1.1398)

اعزام به سربازی 

خوشاروزی که من پنج ساله بودم

درون کوچه ها آواره بودم

چرا مادرمرابیست ساله کردی

میان پادگان آواره کردی

گروهبانان مرا بیچاره کردند

لباس شخصی ام را چاره کردند

ازآن روزی که خوردم سیب زمینی

شدم سرباز نیروی زمینی

کلاغ پر میروم کاسه به دندان

برای خوردن یک لقمه نان

بسوزد آن سربازی بنا کرد

تمام دختران را چشم به راه کرد

از آن روزی که سربازی بنا شد

ستم برما نشدبر دختران شد

نگو سربازی بگو ویرانه غم

از این پس زندگی بر من حرام است

به خط کردند تراشیدند سرم را

لباس آشخوری کردند تنم را

لباس آشخوری رنگ زمین است

مادر غم مخور دنیا همین است

وبلاگ بنام سکوت

خدا برایم کافیست

عشق کورکورانه...
ما را در سایت عشق کورکورانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : benamesokot بازدید : 229 تاريخ : دوشنبه 19 فروردين 1398 ساعت: 12:12