شاخه گل سرخ

ساخت وبلاگ

benamesokot

به خانه می رفت

با کیف و با کلاهی که بر هوا بود

چیزی دزدیدی؟ پدرش گفت..

دعوا کردی باز؟ مادرش پرسید..

وبرادرش کیفش را زیر و رو می کرد

در پی آن چیز که در دل پنهان کرده بود..

تنها مادر بزرگش دیده بود

شاخه , گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

و خندیده بود..

بنام سکوت

خدا برایم کافیست!

عشق کورکورانه...
ما را در سایت عشق کورکورانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : benamesokot بازدید : 202 تاريخ : شنبه 1 دی 1397 ساعت: 17:45