(شعر های کوتاه در این سایت)

ساخت وبلاگ

سر زیبایـیِ چشمان تو دعوا شده است

 

بین ماه و من و یک عده اساتید هنر...

نشان غربت این ایل هستی


تو مظلومیت هابیل هستی

ز چشمان زلالت میتوان خواند


که با آیینه ها فامیل هستی

دست بردار ، برو ! پرسه نزن دور و برم
من از آن قالی فرسوده که پا خورده ترم

دو سه بار آمده بودم بروم ، جا ماندم
چه بلا ها که نیاوردی از آن پس به سرم

فکر کردی که من از جنس تو ام ، صد رنگم
از کنار تو و این خاطره ها می گذرم ؟!

تشنه بردی لب دریا و مرا آوردی
گفتی اما که به تو از همه نزدیکترم

خوب میدانی اگر هر چه بزرگم باشی
هر قَدر دور شوی ریزتری در نظرم

بــاز انــگــار خـیـالات بـرم داشـتــه اســت
من کجا ... عشق کجا ... از خودمم بی خبرم

با همان خاطره ها باز عذابم میداد
«پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم»


هنر از حنجره ات غرق تمنا شده است

غزل حافظ و سعدی ز تو والا شده است

 

ای خداوندِ پر آوازه ی آواز از تو

خانه هامان پر موسیقی زیبا شده است

 

یوسفی هستی و از حنجره پر هنرت

مصر دل های همه ، پر ز زلیخا شده است

 

نه فقط آدم و عالم ز نوایت پرشور

درفلک زهره به رقص آمده شیدا شده است

 

آبروی همه گل های چمن گشته ای و

بلبل از نغمه‌ی آواز تو رسوا شده است

 

نفس گرم تو جانبخش دل مرده ی ماست

لطف آواز تو چون حضرت عیسا شده است

 

ای دل انگیزترین نغمه‌ی داوودی قرن

باربد آمده و غرق تماشا شده استخیلیها 
دوست دارند 
جایِ آدم معروف ها 
سیاستمدار ها 
و یا 
دکتر و مهندس ها باشند 
من اما 
دلم میخواهد 
جایِ کسی باشم 
که تو عزیزم صدایش میزنی

عشق کورکورانه...
ما را در سایت عشق کورکورانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : benamesokot بازدید : 259 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 20:23